۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

چرا ایران باید زیر آب رود؟ (این داستان کاملا غیرواقعی است.)

پیک ها پول خرد ندارند. دعا و نماز هست اما صداقت و یکرویی صفر. دعا و نماز و ادعا... دروغ دورویی و دزدی تا بخوای.
ما کتاب نمی خوانیم اما باید مطالعه داشته باشیم و کتاب بخوانیم اما خب کتاب های در و درست در کشور ما اجازه نشر نمی یابند یا اگر بیابند ترجمه نمی شوند چون کسی نمی خرد یا اگر بیابند و خوب هم خریده شوند در ممیزی دو-سه سال می مانند تا مترجم دق کند. نوشتن را که دیگر نگو. اصلا مگر نویسنده ی زنده هم داریم؟؟ همه یا پناهنده شده اند یا در گوشه ای خزیده اند. در ایران احترام با پول است (البته تا این جاش مثل همه جای دنیاست) اما نویسنده و مترجم و موسیقی دان و معلم و دبیر و غیره مطمئنا پولی در نمی آورند و فقط بازاری های عزیزند که پولدار می شوند. بازاری یعنی هر کسی که هدف زندگی او کسب پول بیش تر "و با هر وسیله و قیمتی" تعریف شده است. شخص مورد نظر می تواند شغل های مختلفی داشته باشد. بقالی کامیون فروشی میوه فروشی و دلالی تا آن استاد دانشگاهی که از فولاد مبارکه پروژه می گیرد و به دانشجوهای ارشد و دکترایش قالب می کند. احترام با که بود؟ پول. دست کیست؟ بازاری ها. پس چه اخلاقی در جامعه سرمشق می شود؟ اخلاق بازاری. حالا چشم هایتان را ببندید و فکر کنید که اگر درآمد یک فرهنگی یا موسیقیدان یا بازیگر تئاتر به اندازه ی یک دلال سیمان یا اصلا یک دهم (اگر راحت تر است قاچاقچی لوازم خانگی را در نظر بگیرید.) بود چه می شد. اگر مثل قرن 18 (!) اروپا مردم ما پای کنسرت های تکنوازی ویولون می نشستند یا به تئاتر می رفتند یا برای تربیت درست بچه هایشان ارزش قائل بودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر