علاوه بر روش های دارودرمانی، یک درمان دیگر که همزمان می تواند استفاده شود و نتایج کاملا رضایتبخشی را به دنبال داشته است شناخت درمانی نام دارد. سعی می کنم مقدمه ی کوتاهی از آن را بیان کنم.
دکتر دیوید برنز در کتاب روانشناسی افسردگی (Feeling Good) به تشریح این روش می پردازد.
در این روش ابتدا یک آزمون به نام تست افسردگی بِک از شخص گرفته می شود که نتیجه آن گویای میزان افسردگی شخص است.
بیمارانی که با دارودرمانی به نتیجه می رسیدند پس از مدتی دچار بازگشت این بیماری می شدند و این وضع روانپزشکان را متقاعد کرد که بایستس به فکر روش های دیگر درمان باشند. اساس این درمان بر این نظر استوار است که ذهن بیمار مدام افکار منفی تولید می کند و حتی وقایع مثبت یا خنثی را نیز آزاردهنده می بیند. این تحریف های ذهنی را در این روش به چند دسته تقسیم کرده اند:
1- تفکر هیچ یا همه چیز: سیاه و سفید دیدن. می خواهید در یک مصاحبه کاری یا امتحانی قبول شوید و می گویید اگر نشدم یک شکست خوره کامل هستم.
2- تعمیم مبالغه آمیز: چرا همیشه برای من این اتفاق می افتد؟ در حین رانندگی پرنده ای به شیشه ماشینتان می خورد، داد می زنید: "لعنت به این شانس همه ی پرننده ها باید به شیشه اتومبیل من بخورند." در حالی که شاید این نخستین باری ایت که پرنده ای به شیشه ماشین شما خورده است.
3- فیلتر ذهنی: دانشجوی افسرده ای که با شنیدن این که چند دانشجو دوست صمیمی اش را دست انداخته اند به شدت عبانی شد و پیش خود گفت: "طبیعت بنی آدم است که ظالم و بی احساس باشد." اما فراموش کرده بود در چند ماه گذشته نه کسی نه در حق او ظلمی کرده بود و نه بی احساسی نشان داده بود. همین دانشجو در یک امتحان از صد نمره، هفده نمره را از دست داده بود. او آنقدر این موضوع را در ذهنش بزرگ کرد که پیش خود گفت حتما از دانشکده اخراج خواهم شد. نتیجه امتحان را که دادند استاد در برگه ارزشیابی اش نوشته بود: "شما از صد، هشتاد و سه گرفته اید و با اختلاف زیاد نسبت به سایر دانشجویان اول شده اید."
4- بی توجهی به امر مثبت: از جمله مخرب ترین تحریف های شناختی است. انسانی با این تحریف در مواجهه با هر امر منفی مانند شکست به خود می گویدک"بله درست این همان چیزی است که من هستم" اما نوبت به تجربه مثبت که می رسد به خود می گوید: "اتفاقی بود، اهمیتی ندارد." در اصل خود را از تمام تجربه های خوب محروم می کند و تاوان سنگینی می پردازد.
5- نتیجه گیری شتابزده: دو شاخه دارد:
الف) ذهن خوانی: فرض را بر این می گذارید که دیگران شما را به دیده حقارت نگاه می کنند و آنقدر مطمئن با این قضیه برخورد می کنید که حتی حاضر به امتحان کردنش نمی شوید. مثلا در یک جلسه سخنرانی نطق بسیار خوبی ایراد می کنید و می بینید یکی از حضار ردیف جلو چرت می زند. چه بسا همه ی گذشته را شب بیداری کشیده و شما نمی دانید اما پیش خود می گویید "از سخنرانی من خوابش گرفته". و یا آن که دوستی در خیابان از کنارتان عبور می کند و آن قدر در بحر تفکر خود فرو رفته که شما را نمی بیند و در نتیجه سلام و علیکی نمی کنید، پیش خودتان نتیجه می گیرید: "خودش را به ندیدن زد، حتما از من خوشش نمی آید."
6- اشتباه پیشگو: آینده ی خود را تباه می بینید. در حالی که به لحاظ منطقی و از دید دیگران اصلا چنین چیزی وجود ندارد. در همه حال و مدام به خود تلقین می کنید که دیوانه، بدبخت یا مفلوک خواهید شد.
7- درشت بینی-ریزبینی: نکات مثبتتان را نمی بینید یا کوچک می بینید اما نکات منفی را بزرگ می کنید.
8- استدلال احساسی: بنا به احساستان استدلال می کنید و نتیجه می گیرید. احساس را عین واقعیت می بینید. یکی از آثار افسردگی پیدایش دید منفی نسبت به خویشتن است. با تاثیر پذیرفتن از این دید منفی، استدلال می کنید که: "چون احساس می کنم آدم بدی هستم پس حتما بد هستم."
یکی از نتاج استدلال احساسی مسامحه است. از تمیز کردن میزتان طفره می روید زیرا به خود می گویید "فکر آن میز کثیف که می افتم حالم گرفته می شود. تمیز کردنش غیرممکن است." شش ماه بعد بالاخره زحمت تمیز کردنش را به خود می دهید و می بینید که آن قدرها پر زحمت هم نبوده است. در همه ی این مدت خودتان را گول زده اید زیرا از روی عادت احساسات منفی را راهنمای عمل خود قرار داد اید.
8- عبارت "باید" : زیاد برای خودتان قید و شرط می گذارید و برای انجام دادن کارها به خودتان باید فلان کار را بکنم می گویید. در نتیجه احساس اجبار کرده هرگز به سراغ آن کار نمی روید.
9- برچسب زدن: به خودتان خصلت ها و القابی لقب می دهید که گویی در باطن و ضمیر شماست و هرگز تغییر نخواهند کرد. اگر در بازار سهام ضرر می کنید به جای : این بار را اشتباه کردم به خود لقب "احمق" یا "بازنده" می دهید.
10- شخص سازی: در دنیا مسائلی هست که شما مسئول آن نیستید اما بی دلیل خود را مقصر می دانید. بدون هر گونه دلیل و منطق حوادث ناخوشایندی را به خود نسبت می دهید در حالی که دیگران هستند که مسئول کار خود هستند. یک نمونه ی آن روانکاوی است که بعد از این که ببیند بیمارش توصیه هایش را اجرا نمی کند بگوید "تقصیر من است. من روانکاو خوبی نیستم گناه من است که او توصیه هایم را اجرا نمی کند. اگر او به دستوراتم توجه نکرده مسئولیتش به ععهده ی من است." یا مادری که بی دلیل، علت درس خواندن فرزندانش را بی کفایتی خود بداند.
شرح این تحریف های ذهنی همراه با راه های کارساز مواجهه با آن در کتاب مذکور آمده است.
در همین زمینه: افسردگی (خلاصه کلی) و افسردگی، سرماخوردگی روح (ساده)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر