۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

از تویلت هیومر تا کمدی، از قهوه تلخ تا فرندز






در تاریخ ثبت است که پس از حمله نادر شاه افشار به هندوستان و قلع و قمع و تجاوز به زنان آن دیار، تا مدت ها بعد هندی ها نمایش خاصی را اجرا می کردند. آنان صحنه های تجاوز ایرانیان به زنانشان را بازسازی می کردند و با افزودن چاشنی طنز نمایشی کمدی می ساختند و به آن می خندیدند. هندیان هیچگاه به ایران یورش نبردند و در اعتراض به پارسیان کاری نکردند. برعکس، خوب که بنگریم هند به طور معمول مورد تاخت و تاز سلاطین ایران پس از اسلام بوده تا پس از احساس خالی بودن خزانه، به دیار کفار بت پرست حمله برند و به نام جهاد، خراج بستانند.
 فرندز کمدی موفق سال های پایانی قرن بیست بود که ایده را از نمایش موفق دیگری به نام ساینفلد وام گرفته بود. در شهرت جهانگستر این سریال تردیدی وجود ندارد، در تاثیر زبانی که بر انگلیسی گذاشت و در رستوران های سنترال پرک که در شهرهای مختلف گشوده شدند. فرندز داستان آدم های معمولی -و حتی شاید شوربخت تر از معمول- است. شخصیت های داستان اما هنرشان این است با مصیبت، مصیبت وار برخورد نمی کنند. سریال بخصوص در فصل های آغازین حاوی پیام های متعدد اخلاقی است اما چنانکه از جنبه کمدی ماجرا کم نمی شود. اگر قرار است رابطه با پسرِ شریک جنسی سابق نکوهیده شود، داستان به گونه ای لطیف و بی اغراق و خارج از توسل به سفسطه یا عرف و تقدس کم کم در ذهن بیننده از این رابطه یک ناهنجار می سازد. از طلاق یک امر تلخ اما پذیرفتنی می سازد که می توان با آن کنار آمد. شاید بتوان گفت یک اصل داستان این سریال استوار است بر یاد دادن مواجهه با پیشامدهایی که قبلن نمی دانستیم چگونه با آن ها کنار بیاییم. ما از داستان می خندیم، با شخصیت ها خو می گیریم اما همزمان ناخواسته درس ها می گیریم و شیوه ی زندگی خود را تغییر می دهیم. 
در همین رابطه شب های برره (تقریبن پرطرفدار ترین سریال تلویزیون ایران) و قهوه تلخ و بسیاری از آثار طنز داخلی، رذائل اخلاقی و ناکامی های تاریخی را به تصویر می کشند و در پس رل کمدی بازیگران و نمایشنامه آن، خواننده را به خنده دعوت می کنند. یک ناهنجار، یک رذیلت، یک شکست تاریخی بارها و بارها جلوی چشم بیننده قرار می گیرد و پس از تکرار، حالت معمول به خود می گیرد. بیننده خود را با صادر کننده ی رذالت همسان می بیند و بتدریج میان فضیلت و رذیلت چندان مرزی قائل نمی شود. هندیان قدیم قطعن از دیدن تجاوز به زنانشان حالت شوک و بهت داشتند. اما نه تهور کافی برای حمله ی متقابل و انتقام را دارا بودند و نه همتی برای کسب دانش و سلطه ی تدریجی بر همسایه قدرتمندشان را داشتند. چنین ذهن و فکر منجمدی چنان ملتی از آنان ساخته بود. شاید بتوانیم همین ایده را در شب های برره و قهوه تلخ ببینیم. هنگامی که ما بدون واکاوی و ریشه یابی، بارها از مصیبت های تاریخمان می خندیم و بارها آن را تکرار می کنیم مبتذل ترین نوع مواجهه با یک مشکل مدفون شده را در پیش می گیریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر