«بزرگترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی دردآوری دربارهی دیگران» و در جای دیگری نوشت:«جامعهای شایستهی بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.» وی در بحبوحه انقلاب در مورد وضعیت آینده ایران با بازگشت خمینی چنین گفته بود: «روزی خواهد آمد که شما در عرصه بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»
صدیقی از راه وزارت به سیاست کشانده شد و در 30 آذر 1330 دعوت دکتر مصدق را برای تصدی وزارت پست و تلگراف پذیرفت و اندکی بعد به نیابت نخست وزیر ارتقا یافت و در 4 مرداد 1331 به وزارت کشور منصوب شد. دکتر صدیقی پس از 28 مرداد 1332 دستگیر و زندانی شد و در دادگاه نظامی با شجاعت و صراحت از مصدق و سیاست های او دفاع کرد. وی در سال 1337 با همکاری دکتر احسان نراقی، موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و سپس گروه آموزشی علوم اجتماعی را در دانشکده ادبیات و علوم انسانی بنیان گذاشت. در سال های 1339-1342 از رهبران تراز اول جبهه ملی دوم بود. در سال 1352 به مقام استادی ممتاز دانشگاه تهران رسید و بازنشسته شد. دکتر صدیقی در نهم ادیبهشت 1370 در تهران درگذشت. پیش از انقلاب 57 و پس از برقراری دولت آشتی ملی شریف امامی شاه در روز 23 اذر 1357 پس از مشورت با علی امینی(نخست وزیری که از 17 سال پیش مغضوب شده بود) دکتر سنجابی را به کاخ خود فرا خواند تا به وی پیشنهاد نخست وزیری بدهد. سنجابی پاسخخ داد که اولا شاه باید کشور را ترک کند و ثانیا هر گونه راه حلی منوط به همراهی رهبر انقلاب (آیت الله خمینی) است. این پاسخ به منزله رد پیشنهاد شاه تلقی شد. پس از سنجابی پیشنهادی مشابه به دکتر صدیقی ارائه شد. صدیقی پیشنهاد را به طور اصولی پذیرفت اما برای دادن پاسخ نهایی یک هفته فرصت خواست. او خواستار انحلال ساواک، لغو حالت فوق العاده و آزادی زندانیان سیاسی شد اما مهم تر از آن درخواست کردکه شاه به محدودیت هایی که قانون اساسی مشروطه برای او در نظر گرفته بود تن دهد و ثروت خود و خاندان سلطنتی را به مردم بازگرداند. صدیقی در یک هفته مهلت خود فشارهای زیادی را از سوی همفکرانش متحمل شد. از جمله اعضای جبهه ملی در جلسه ای به وی هشدار دادند که این کار نتیجه ای در پی نخواهد داشت و این کار به حیثیت سیاسی او لطمه می زند. از جمله گفته می شود مرحوم داریوش فروهر در این جلسه احساساتی شد و حتی به گریه افتاد. از سوی دیگر هنگامی که گفتگوی صدیقی و شاه به محدودیت قدرت شاه در قانون اساسی رسید اختلافات اصلی بروز کرد. صدیقی انتظار داشت شاه ارتش را به دولت بسپارد و این امری بود که شاه به شدت از آن اجتناب داشت. صدیقی علاوه بر این می خواست که شاه در کشور بماند اما شورای سلطنتی تشکیل دهد و وظایف خود را به آن منتقل کند. سرانجام توافق میان شاه و صدیقی صورت نگرفت. مخالفت شاه با این دو خواسته باعث شد صدیقی روز سوم دی 1357، روزی که ازهاری در اثر سکته قلبی در بیمارستان بستری شده بود، به شاه اطلاع دهد که نخست وزیر نخواهد شد. پس از این بود که شاه به فکر بختیار افتاد.
عمده مطلب برگرفته از روزنامه اعتماد ملی مورخ 27 خرداد 1388